Gray cat Part 1
همه جا تاریک بود . توی یک جنگل بودم . صدای قدم هایم و تپش قلبم سکوت شب را میشکست . بی هدف دور خودم میچرخیدم . صدای قدم هایی از پشت سرم شنیدم و سریع برگشتم . هیچی آنجا نبود . قلبم با سرعت بیشتری در سینه ام میکوبید . انگار میخواست سینه ام را سوراخ کند و بیرون بیاید . حتی تپشش را در گلویم هم حس میکردم ! به راهم ادامه دادم ولی ناگهان صدای انفجاری جنگل را پر کرد . گوش هایم را گرفتم و جیغ زدم . ناگهان کل جنگل را شعله های آتش پر کرد . و همان لحظه دستی لاغر مردنی و رنگ پریده از توی شعله های آتش بیرون آمد و دستش را به سمت گردنبند با ارزشم دراز کرد . نفس نفس زنان از خواب پریدم . باز هم همان خواب همیشگی . گردنبندم سر جایش بود پس فعلا...