من (آوا)من (آوا)، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

رمـــان هـــــای مــــــن

وبلاگی برای رمان های من

عروسک...

عروسک مثل همیشه روی قفسه بود و به دخترک نگاه می کرد. دخترک توی مغازه عروسک فروشی گشت می زد و با خوشحالی به عروسک ها نگاه می کرد. عروسک ها...صد ها عروسک. همه در انتظار کسی بودند که آنهارا در آغوش بگیرد و شبش را با شب بخیر گفتن به او به پایان برساند. دختر توی مغازه جست و خیز می کرد ولی جلوی قفسه آن عروسک توقف کرد. نگاه دخترک به چشمان مشکی بی پایان عروسک گره خورد. دخترک زیر لب گفت:«این رو می خوام.» طولی نکشید که عروسک در آغوش دخترک برای خودش جایی پیدا کرد. دخترک و پدرش از مغازه خارج شدند. عروسک با دخترک به خانه رفت. آنها تبدیل به بهترین دوستان هم شدند؛ به هم وابسته بودند! اما روزی(که می داند! روز ها بعد، ماه ها بعد، یا حتی سال ...
5 بهمن 1401

و دوباره سلام

هعی چقدر وقته اینجا هیچی ننوشتم ؟ به زودی براتون پارت جدید میزارم ولی ممکنه یکم با مقدمه و پارت اول تفاوت داشته باشه چون من اونارو تو ذهنم برنامه ریزی کرده بودم و هیچی الان یادم نمیاد پس میخوام از اول شروع کنم
30 ارديبهشت 1401

Gray cat Part 1

همه جا تاریک بود . توی یک جنگل بودم . صدای قدم هایم و تپش قلبم سکوت شب را میشکست . بی هدف دور خودم میچرخیدم . صدای قدم هایی از پشت سرم شنیدم و سریع برگشتم . هیچی آنجا نبود . قلبم با سرعت بیشتری در سینه ام میکوبید . انگار میخواست سینه ام را سوراخ کند و بیرون بیاید . حتی تپشش را در گلویم هم حس میکردم ! به راهم ادامه دادم ولی ناگهان صدای انفجاری جنگل را پر کرد . گوش هایم را گرفتم و جیغ زدم . ناگهان کل جنگل را شعله های آتش پر کرد . و همان لحظه دستی لاغر مردنی و رنگ پریده از توی شعله های آتش بیرون آمد و دستش را به سمت گردنبند با ارزشم دراز کرد .  نفس نفس زنان از خواب پریدم . باز هم همان خواب همیشگی . گردنبندم سر جایش بود پس فعلا...
1 بهمن 1400

Gray cat Introduction

میتسوها روی نیمکت پارک نشسته بود و به بچه گربه ای که از روی دیوار میگذشت چشم دوخت . یعنی تحقیقات لوئیس چقدر طول میکشید؟ لوسی با دو لیوار آیس پک شکلاتی برگشت و گفت : « بسه دیگه میتسوها . اینقدر نگران نباش . زود پسش میگیریم . قول میدم لوئیس فردا صبح با کلی اطلاعات برگرده . شاید حتی خودش رو هم بیاره ! » . شانه بالا انداختم و گفتم : « راست میگی . زیادی نگرانم . وقتشه یکم خوش باشم . در ضمن ، لوئیس هم کارشو بلده. » و لبخندی زدم. آیس پک خودم را از لوسی گرفتم و ناگهان فکری شوم به ذهنم رسید . شاید لازم نبود منتظر لوئیس بمانیم .... سلام بچه ها این یه جور مقدمه بود و تکه ای از داستان به زودی پارت اول رو میزا...
28 دی 1400

سلام دوباره

سلام^^ میدونم از روز تولدم تا الان پستی نگذاشتم اما میخوام از این به بعد فعالیت کنم راستش تصمیم گرفتم بیخیال رمان هایی که گفتم بشم و یه رمان جدید رو براتون بنویسم هنوز اسم نداره ولی یه جورایی زندگی خودمه :) حالا وقتی گذاشتم بیشتر میفهمین سعی میکنم حداقل هفته ای یه بار یه پارت بزارم^^  
13 مهر 1400

کدوم ؟

سلام دوستان اول می خوام یه چیزی بگم داستانایی که من می نویسم معمولا تو ایران اتفاق نمی افتن سه تا داستان دارم بگید کدوم رو اول بزارم 1-شیطان(ژانر فانتزی-رئال) 2-پنج گانه جادو(ژانر فانتزی-ماجراجویی) 3-دختری که ملکه گرگ ها شد(ژانر رئال-ماجراجویی) کدوم رو اول بزارم ؟ ...
24 تير 1400

معرفی

سلام سلام من اومدم خودمو معرفی کنم آوا هستم ده سالمه قابل ذکره آرمی و بلینک و کلا کی پاپر هستم و این وبلاگ رو ساختم تا رمان هامو توش بزارم امدوارم خوشتون بیاد😍 ...
23 تير 1400
1